فرهاد برندک؛ فریدون بابایی اقدم؛ حسن محمودزاده
چکیده
پژوهش حاضر مسئله بازیابی انسان (مشخصاً انسانمحوری) را دارد. در اینجا تلاش مینماییم انسانمحوری را در گذار از فلسفه مدرن به پدیدارشناسی فهم نماییم. سعی ما در اینجا این است که این کار را با بررسی و تحلیل کیفی آثار و متون دست اول متفکران فلسفی مدرن و پدیدارشناسی (موردنظر) به انجام رسانیم. طبق یافتههای تحقیق، این گذار را میتوان ذیل ...
بیشتر
پژوهش حاضر مسئله بازیابی انسان (مشخصاً انسانمحوری) را دارد. در اینجا تلاش مینماییم انسانمحوری را در گذار از فلسفه مدرن به پدیدارشناسی فهم نماییم. سعی ما در اینجا این است که این کار را با بررسی و تحلیل کیفی آثار و متون دست اول متفکران فلسفی مدرن و پدیدارشناسی (موردنظر) به انجام رسانیم. طبق یافتههای تحقیق، این گذار را میتوان ذیل «بازشناسی آگاهی» دنبال کرد. کانت با تاسی از بیکن و دکارت از شک شروع و طرح انسانی کردن علم را با حذف انسان انجام داد و هگل این قطعیت را با پدیدارشناسی روح و طرح دیالکتیکی خود با پیوند انسان و روح در سیر تاریخی به انجام میرساند. هوسرل که نامش با پدیدارشناسی مانوس است، با شعارِ «به خود چیزها برگردید» و ابزار اپوخه سعی در قطعیسازی شناخت داشته اما طرح زیستجهان را برای نسبیگراها به ارمغان آورد و اواخر عمر خود رویای فلسفه مانند علمِ متقّن را پایان رسیده تلقی میکند. هایدگر به عنوان مشهورترین شاگرد وی انسان را به صورت استعلائی در مرکز جهان قرار میدهد. گفتنیست که انسان همواره در جهان حضور دارد. باری، پژوهش حاضر رویکردهایی از انسانمحوری را تقویت مینماید که در آن انسان همیشه محور بوده و خواهد بود.